، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات سام عزيزمامان م‍ژده وبابااميد

چهاردست پا رفتن سام در شش ماه و 10 روز

پسر گلم امروز وقتی خونه مامان جونش همه دور هم نشسته بودیم یهو دیدیم سام سر جا نیست برگشتیم نگاه گردیم روی شکم البته عقب عقب رفته خلاصه کلی خندید یم و ذوق کردم و خودم فدای نفس های عزیزم کردم نمی دونم چرا این پسر گلی برا خانواده ما اینقدر عزیزه مثلا خاله مروارید که خودش الان بارداره روزی نیست که نیاد و سام منو نبینه خاله ندا و مامان جونش که دیگه نگو و نپرس یه عکس مال سه ماهگی سام تو بغل مادر بزرگ وقتی برای ماموریت با مامان مژده رفته بود ...
20 مهر 1393

سام در 6 ماه هفت روزگی

سام گلم الان دو روزه که وقتی بهش میگم دست دستی فوری شروع می کنه به دست زدن من و بابا و مادر بزرگ (مهری جون) کلی ذوق می کنیم ای  کاش بابایاسماعیل بود و کلی باتو بازی میکرد یاد تمام روزهای با تو بودن بخیر بابا جون اینم عکسی که روز اول مهر که ساغر می خواست بره مدرسه با داداشی گلش گرفت سام 5 ماه 26 روزش بود       این عکس سام تازه دو ساعتی می شد که واکسن 6 ماهگی زده بودقطره استامینوفن خورده بود خوابش برد اینم عکس از کاسکه اعصای سام که خاله ندا براش گرفته بود و بقیه اساب بازی ها که تازه خریداری شده   ...
12 مهر 1393

واکسن 6 ماهگی سام مامانی

صبح روز شنبه 5/7/93  ساعت 10:30 سام مامان وقت بهداشت داشت من از سرکار رفتم خونه ی مامان پسرگلمو اماده کردم با خاله ندا و به همراه بابا امید رفتیم بهداشت ،تو بهداشت پر بود از بچه های کلاس اولی که اومده بودند واکسن بزنند سامی جونم کلی برا بچه ها لبخند ملیح زد و خیلی سر حال و خوشحال  بود دلم براش می سوخت اخه نمی دونست برا چی اومده خلاصه اول چکاب وزن 9/250 قد 67 دور سر 44 حدود 5 سانت قد اضاف کرده بود اما وزنش برای دو ماه زیاد خوب نبود اما رشد مطلوبی داشت خدا رو صد هزار مرتبه شکرت به خاطر همه چیز خاطرات از پدر خوب ، مادر خوب ، خواهر ای مهربونم و شوهر خوبم و پسر و دخترک عزیرم وقتی نوبت واکسن رسید من اومدم بیرون و فقط خاله ند...
6 مهر 1393

غلت زدن سام

دیروز پسر گلم در تاریخ 1/7/93 یعنی 5 ماه و بیست وشش روز صبح زود با خواهر جونش رفت مدرسه خوشبختانه ساعت 7 بیدار شد و اصلا نق نزد کلی تو مدرسه برا بچه ها خندید و تعجب می کرد و بعد از مدرسه برگشتیم خونه مادر بزرگ و ظهر که من از سر کار برگشتم دیدم خودش براحتی از رو شکم برمی گرده و دیگه نیاز نیست تا گریه کنه ما برشگردونیم    بازهم خدایا شکرت
2 مهر 1393
1